حرفهایی که در دلم ماند
نوشته شده توسط : از یاد رفته

    

 حرفهای که در دلم ماند را به کسی که لازم بود می گفتم نگفتم حرفهایی که شاید اگر در موقع خودش گفته بودم زندگی ام را تغییر می داد و هنوز هم برای صریح گفتنش توان ندارم. هر موقع که ظلمی را دیدم این قدر کوتاه اومدم و حجم سنگینش حرفهای نگفته را روزها و ماهها با خودم کشیدم تا کم کم فراموشم شوند.

غافل از اینکه خنجر این حرفهای نگفته ریز ریزم می کنند، درونم را می شکافند، تهی می کنند و به آهستگی وجودم را،هویتم را و شخصیتم را خرد کرده و دور می ریزد.

های! که چه بایگانی لاک و مهر شده ای برای خودم درست کرده ام از حرفهای نگفته، بعضی هایش را خیلی بچگانه و ابلهانه مدتها با خودم نجوا کرده ام و چه بیخوابیها که نکشیده ام از آنها تا به امروز.

شاید بگویند که شهامت و جسارت لازم را نداشته ام برای جواب دادن.

به خودم که نگاه میکنم می بینم نه، این حجب و حیا همیشه مزاحمم بوده تا جایی که از حق خود گذشته ام.

حالا کم کم از خودم بیزار شده ام که چرا هر گاه در محل کار،اجتماع،دوستان و خانواده ظلمی به من روا شده نتوانستم با صدای بلند و با جرات کامل چشمهایم را ببندم . مقابل به مثل کنم.

و این حرفها ، واگویه ها ، فحشها و گلایه ها را با خودم تکرار کرده ام،  مثل بعضی ها نامه ها که برای دوستی گاهی نوشته ام اما برای خود نگه داشته ام.

                              





:: برچسب‌ها: درد دل ,
:: بازدید از این مطلب : 610
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : پنج شنبه 7 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: